گردان حنظله در کانال توی محاصره دشمن افتاده بود. مقاومت می کردند. چند روز بی آب و غذا. ساعت های آخر مقاومت بی سیم چی گردان پشت بی سیم، حاج همت را صدا زد. صدایی با خش خش از پشت بی سیم می آمد؛ حاجی فلانی هم رفت. فلانی هم. اسم بچّه های گردان را می گفت. باتری بی سیم داشت تمام می شد. عراقی ها دارند می آیند تا ما را هم خلاص کنند. حاج همت به پهنای صورتش اشک می ریخت و کاری از دستش بر نمی آمد. به بی سیم چی می گفت: هر چی دوست داری بگو. حرف بزن قطع نکن. بی سیم چی گفت: سلام ما را به امام برسانید  همان طور که فرموده بود، حسین وار مقاومت کردیم و تا نفر آخر جنگیدیم.