فرمانده کل قلبهایی...

http://sangariha.com/i/attachments/1/1354877949649541_large.jpg

رهبرم! تو تنها فرمانده کل قوا نیستی بلکه فرمانده کل قلبهایی ،

شرق و غرب،مستکبرین و

جهان خواران خوب میدانند با اشاره همین دستت،

قبل از انکه بخواهند عرض اندامی بکنند از

صفحه روزگار محو خواهند شد،

زباله دان تاریخ جا بسیار دارد

رهبر اگر فرمان دهد،غسل شهادت میکنم....

امداد امام زمان علیه السلام

/**/

این خاطره را شهید اندرزگو برای مرحوم سید علی اکبر ابوترابی نقل کرده اند:

یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه روخانه ی وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم.آب موج می زد بر سر ما ومن دیدم با زن وبچه نمی توانم عبور کنم. راه بر گشت هم نبود ، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان- عجل الله فرجه- شدیم. نمی دانم چه طور توسل پیدا کردیم.گفتیم: «آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند،آقا! اگر من مقصرم این ها تقصیری ندارند.»

در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سوال کرد این جا چه می کنید؟گفتم می خواهیم از آ ب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینه ی خودش گرفت. من پشت سراو، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب ؛ در حالی که اسب شنا می کرد راه نمی رفت.آن طرف آب ما را گذاشتند زمین وتشریف بردند.

من سجده ی شکری به جا آوردم و درهمان حال گفتم بهتر [است] از او بیشتر تشکر کنم. از سجده بر خاستم دیدم اسب سوار نیست ورفته است. در همین حال به خودم گفتم لباس هایمان را دربیاوریم تا خشک شود. نگاه کردیم دیدیم به لباس هایمان یک قطره آب هم نپاشیده [است] ! به کفش ولباس وچادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه بر سجده ی شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد

پوستر مسیح کردستان

یک نسیم ابالفضلی

در عمليات20 شهريور، در جزيره ي مجنون حدود هفت ساعت با شرايطي سخت در آب شنا كرديم.

قبل از آن كه قدم به خشكي بگذاريم، شهرام نوروزي؛ جمعي لشكر انصار الحسين علیه السلام زير لب زمزمه كرد: «يا ابالفضل العباس! يك نسيم خنك».
هنوز چند لحظه از دعاي شهرام نگذشته بود كه لطف حضرت اباالفضل در قالب يك نسيم خنك، جسم و جانمان را صفا بخشيد.
اين نسيم تا حد زيادي باعث خنك شدن بچه ها و كاهش بخشي از گرما و سختي عمليات شد.
علاوه بر اين كه باعث تكان خوردن ني هاي اطراف مسير شد كه با ايجاد سر و صدا راحت تر مسير را طي كنيم.
او اين دعا را براي ما كرد و براي خودش چيز ديگري خواست. ما اين موضوع را وقتي متوجه شديم كه نسيم شهادت، روح بلندش را تا آسمان بالا برد! 

(از طرف خداوند به شهید امتیازاتی اعطاء می شود)



از طرف خداوند به شهید این امتیازات اعطاء می شود:


(1)   با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

(2)   جایگاه خود را در بهشت می بیند.

(3)   حوریان بهشتی با او ازدواج می کنند.

(4)   از وحشت بزرگ روز قیامت در امان است.

(5)   از عذاب قبر ایمن است.

(6)   به زیور ایمان آراسته است.


حضرت رسول صلی الله علیه و آله


کنزالعمال، جلد 4، صفحه410

درخواست شهادت

توی خواب داشت گریه می کرد، بلند وبا هق هق. حرف هم می زد. رفتم بالای سرش. کم کم فهمیدم دارد با حضرت صدیقه سلام الله علیها راز ونیاز می کند. اسم دوست های شهیدش را می بُرد. به سینه می زد و با ناله می گفت: «اونا همه رفتند مادرجان! پس کی نوبت من می شه؟»

سر وصداش هر لحظه بیشتر می شد. ترسیدم در وهمسایه را هم بیدار کند. چند بار اسمش را بلند گفتم تا از خواب پرید. صورتش خیس اشک بود. چند لحظه ای طول کشید تا به خودش آمد. گفت: «چرا بیدارم کردی؟»

گفتم: «شما آن قدر بلند گریه می کردی وحرف می زدی که صدات تا چند تا خونه اون ور تر هم می رفت.» مثل کسی که گنج بزرگی را از دست داده باشد، با ناله گفت: « من داشتم با خود بی بی درد دل می کردم؛ آخه چرا بیدارم کردی؟»

«ساکنان ملک اعظم2/ص85 به نقل از همسر شهید برونسی»

روضه خوانی با ریش تراشیده و کروات!


از اوایل کودکی تا نوجوانی و جوانى، همیشه در هیأت و مسجد حضور می یافت و علاقه ی خاصی هم به اهل بیت داشت؛ خودش هم گهگاهی مداحی می کرد. از وقتی که با هم ازدواج کردیم، دائم منبر می رفت و در حین منبر، مداحی نیز داشت؛ اما خود من به جز دو یا سه بار بیشتر پای روضه ی او نبوده ام؛ اما خبر دارم که روضه های سوزناکی می خوانده به خصوص در باره ی حضرت علی اکبر امام حسین(ع) روضه هایی می خوانده که من هنوز هم در هیچ جا مانند آن روضه را نشنیده ام.

زمانی بود که متواری بودیم، منزلی در مشهد گرفته بودیم که یک اتاق داشت. به خاطر دارم که صاحبخانه، مجلس روضه خوانی داشت و دو تا از مداح های مجلس نیامده بودند؛ شهید اندرزگو گفت: حالا که روضه خوان تان نیامده، خود من برای شما روضه می خوانم.در آن زمان به علت این که در حال فرار بودیم«سید» تغییر قیافه داده بود ریش هایش را از ته تراشیده بود و کراوات هم زده بود!! در آن مجلس روضه با همان شکل و قیافه، شروع کرد به مداحی و خانم صاحبخانه باور نمی کرد که آدمی با این وضع و حال، اینقدر خوب بتواند مداحی کند. روضه ی آن روز روضه ی حضرت علی اکبر(ع) بود، همان طور که گفتم تا به حال آن نحوه روضه را نشنیده بودم. جالب این که خودش هم در حین روضه خواندن مثل باران بهاری اشک می ریخت...

«ماهنامه خیمه- آبان 1382به نقل از همسر شهید اندرزگو»

بهشت را آماده کرده اند!


در بيت امام، مهدي را ديدم وگفتم: آقامهدي! خواب هاي خوشي برايت ديده اند... مثل اين كه شما هم .. بله...

تبسمي كرد و با تعجب پرسيد: چه خبر شده است؟ گفتم: همه ي خبرها كه پيش شماست. يكي از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش خواب ديده بود در بهشت منزلي زيبا مي سازند، پرسيده بود: اين خانه را براي چه كسي آماده مي كنيد؟ گفتند: قرار است شخصي به جمع بهشتيان بپيوندد. باز پرسيده بود: او كيست؟ بعد سكوت كردم.

مهدي مشتاقانه سر تكان داد و گفت: خوب... ادامه بده. گفتم: پاسخ دادند قرار است مهدي باكري به اين جا بيايد. خلاصه آقا ملائکه را خيلي به زحمت انداختي. سرش را پايين انداخت و رنگ رخسارش به سرخي گراييد و به آرامي گفت: بنده ي خدا! با اين كارهايي كه ما انجام مي دهيم مگر بسيجي ها اجازه مي دهند كه به بهشت برويم! جلو در بهشت مي ايستند و راهمان نمي دهند. سپس به فكر فرو رفت و از من دور شد. ديگر مطمئن بودم كه مهدي آخرين روزهاي فراق از يار را سپري مي كند.

«سررسيد ياد ياران 1388»

 تفحص شهدا به روایت حاج رحیم صارمی

                         

 

تفحص سختی‌های خودش را دارد... مثلاً شده که ما شش ماه کار کردیم و حتی یک شهید هم پیدا نشد... ما هر وقت می‌آییم این طرف برای تفحص، رمز می‌بندیم به دامن ائمه‌اطهار(ع) و فرزندان آن‌ها...رفتم دنبال کسانی که بعدها دیدم بعضی از شهدا به خاطر ایشان پیدا می‌شدند.

یک روزی پشت چادر فرماندهی بهداری، بچه‌ها نصف خرماها را خورده بودند و نصف بیشترش را انداخته بودند بیرون. دیدیم صدای آقامهدی می‌آید. روبه‌روی گردان ما داد و بیداد می‌کرد. می‌گفت: می‌دانید این‌ها را چه کسی فرستاده؟ چرا انداختید؟ خودش تمیز کرد و خورد. بعد هم مسئول بهداری را بازخواست کرد.
تفحص را ما آنجا فهمیدیم. حتی اولین‌باری که من رفتم آمبولانس بگیرم، توزیع پشتیبانی گفت: تفحص چه شرکتی است؟ گفتم: شرکت نیست، ولی در رابطه با پیدا کردن پیکر شهداست. بعدها فهمیدیم تفحص یعنی چه. به هر حال، اکیپ و گردان‌ها را از اطلاعات منفک کردیم که فقط کارشان تفحص بود. ما 702 پیکر را فقط از بانه پیدا کردیم.
دیدم عراقی‌ها آمده‌اند. شخصی بود به نام امیری. امدادگر بود. شب وقتی من زخمی شدم، پیش من بود. دویست متر جلوتر از من بود. دیدم بلند شد دست‌هایش را بالا برد. برگشت به طرف من نگاه کرد. تا برگشت، من یک کلاش روسی داشتم که این را گرفتم، لباسم را زیر رمل کرده بودم، چند تا نارنجک هم آماده کردم.
وقتی آمدیم تفحص، فکر می‌کردیم همین طوری شهید ریخته و ما هم یکی یکی برمی‌داریم و دو ـ سه ماهه تمام می‌کنیم و برمی‌گردیم. ولی این طور نیست. خیلی مسائل را باید اینجا رعایت می‌کردیم تا یک شهید پیدا کنیم. چه‌کار کردیم؟ اول، آن‌هایی که به پیک‌نیک آمده بودند را رد کردیم و تا آخر تفحص نگذاشتم آن‌ها بیایند. رفتم دنبال کسانی که بعدها دیدم بعضی از شهدا به خاطر ایشان پیدا می‌شدند.
                                               
                                                  ****
*لطفا برای دیدن ادامه متن به ادامه مطلب بروید*
ادامه نوشته

استاد علی اکبر رائفی پور /دامغان/۱۴ اسفند ۹۰

استاد علی اکبر رائفی پور(ولایت و مهدویت )

دانلود در ادامه مطلب...  

ادامه نوشته

اسرائیل را نجات ندهید

          

                    اسرائیل را نجات ندهید

چرا حجاب؟

واقعا حجاب مهم است؟ چرا تا این اندازه اسلام بر روی آن تاکید دارد به حدی که ضرورت حجاب مورد اتفاق شیعه و سنی است؟ و چرا برخی کشور های غربی و غیر اسلامی مانند فرانسه و ترکیه نسبت به آن این چنین حساسیت نشان می دهند و برای زنان محجبه محدودیت ایجاد می کنند؟ چرا نسبت به آنان تبعیض قائل می شوند و انواع فشارها را بر آنها وارد می کنند؟ امروزه نمونه این فشارها را در این کشورها زیاد می بینیم به طور مثال می توان به اخراج پیرزنی از یک بیمارستان در ترکیه اشاره کرد که به علت داشتن همراه محجبه اخراج شد. اهمیت مسئله حجاب تا حدی است که سکولارها در ترکیه روسری را نماد اسلام سیاسی می دانند.

آنها به خوبی متوجه جایگاه زنان و حجاب آنان در عفاف جوامع اسلامی شده اند که به هر صورت در صدد ضربه زدن به آن هستند تا بتوانند از طریق آن به اهداف خود دست پیدا کنند.

بر خلاف ادعای غرب، زن در اسلام از جایگاه والایی برخوردار است، اهمیت مقام زن را در جمله ای زیبا از امام خمینی می شود درک کرد: (( از دامن زن مرد به معراج می رسد.))

با قدری تامل می توان به حقیقت این جمله دست یافت یقینا وقتی زنان جامعه ای خوب و باحیا باشند، مردان آن جامعه نیز از تربیتی صحیح و نیکو بهره مندخواهند بو د و تاثیر زنان بر زندگی مردان انکار ناپذیر است.

غربیان نیز به درستی این سخنان پی بردند و درصدد ضربه زدن به ما هستند، آنها فهمیده اند که از مواردی که می توان با آن به حیا زنان آسیب وارد کرد حجاب آنان است.

                                

         

                "حجاب محدودیت است،برای چشمان ناپاک"

بازتاب جهانی بیانات رهبر انقلاب در اجلاس غیرمتعهدها

       بازتاب جهانی بیانات رهبر انقلاب در اجلاس غیرمتعهدها

 رسانه‌های جهان در سطحی گسترده و با گرایش‌های مختلف به بازتاب سخنان مقام معظم رهبری در اجلاس سران جنبش عدم تعهد پرداختند. برخی از این بازتاب‌ها در ادامه می آید:


        


جروزالم‌پست: رهبر ایران گفت که ایران هرگز به دنبال سلاح هسته‌ای نخواهد بود

روزنامه صهیونیستی «جروزالم‌پست»، ضمن انتشار بخشی از سخنان رهبر انقلاب در مراسم افتتاحیه نشست سران جنبش عدم تعهد، نوشت که رهبر ایران به سران کشورهای عضو این جنبش که در تهران گرد هم آمده‌اند، گفته است که ایران هرگز به دنبال تسلیحات هسته‌ای نخواهد بود، اما انرژی هسته‌ای را نیز هرگز کنار نخواهد گذاشت.

این روزنامه صهیونیستی در بخشی دیگر از خبر خود نوشته است: [آیت‌الله] خامنه‌ای روز پنج‌شنبه در سخنرانی خشم‌برانگیز، شورای امنیت سازمان ملل را غیرمنطقی و غیرمنصفانه خواند که آمریکا از آن برای تحمیل رفتار قلدرانه خود به دنیا، استفاده می‌کند.

جروزالم‌پست همچنین با اشاره به سفر محمد مرسی رئیس‌جمهور مصر به ایران، نوشته است که این اولین سفر یک رئیس‌جمهور مصر در 3 دهه گذشته به ایران است.

یورو نیوز: ایران انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای را کنار نمی‌گذارد

شبکه خبری «یورو نیوز» در بازتاب سخنان مقام معظم رهبری بر بیانات ایشان مبنی بر حق مسلم هسته‌ای ایران تأکید کرد و بخش‌هایی از سخنان مقام معظم رهبری در خصوص برنامه هسته‌ای را برجسته کرد و گزارش داد که ایران هرگز برای دست‌یابی به بمب هسته‌ای تلاش نمی‌کند اما پیگیری انرژی صلح‌آمیز هسته‌ای را ترک نخواهد کرد.

خبرگزاری فرانسه: رهبر ایران در حضور بان‌کی‌مون از شورای امنیت انتقاد کرد

خبرگزاری فرانسه سخنان مقام معظم رهبری در نشست سران عدم تعهد در ایران را پوشش داد و نوشت: «[آیت‌الله] خامنه‌ای در حضور بان‌کی‌مون از دیکتاتوری شورای امنیت سازمان ملل انتقاد کرد».

این خبرگزاری در ادامه سخنان رهبر انقلاب اسلامی ایران در این خصوص را نقل کرد: «شوراى امنیت سازمان ملل داراى ساختار و سازوکارى غیرمنطقى، ناعادلانه و کاملاً غیردموکراتیک است و این یک دیکتاتوری آشکار است

       "لطفا برای دیدن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"

ادامه نوشته

دستای مهربون بابا...

میگفت وقتی پیکر یکی از شهداء رو آوردن دخترش تابوت رو باز کرد و هی دنبال یه چیزی میگشت ... یه دفعه انگشت دست بابا رو پیدا کرد و هی انگشت رو میکشید رو سرش : ۲۰ ساله بابام دست رو سرم نکشیده ...

                          

                           بابی انت و امی یا ابا عبد الله

وعده الهی

"در همه حال مرگ بر اسرائیل را فراموش نکن"

این بار ما تحریم میکنیم!

                       

                                        مرگ بر اسرائیل

لطفا صبر کنید...

          

معجزه اذان

"ارتفاعات انار" واقع در منطقه ای،حد فاصل سر پل ذهاب وگیلان غرب (در استان کرمانشاه ، از مناطق غربی کشور و در مرز ایران و عراق) و از مناطق آزاد شده از چنگال بعثی های متجاوز در سال 60 ، طی عملیات "مطلع الفجر" است.

تمام تپه های موسوم به "ارتفاعات انار" آزاد شده بودند به جز یک تپه که قصد آزاد کردن آن فرماندهان را تا نزدیکی های اذان صبح بیدار نگه داشته بود.

اما این بار هم ابراهیم هادی (فرمانده جبهه میانی) که در جبهه ها با اذان های معجزه آسایش شناخته می شد ، بر روی سنگی در نزدیکی جبهه بعثی ها رفت و اذان صبح گفت. در هنگام اذان دادن بعثی ها به ابراهیم تیراندازی کردند و ...

دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی بعد ادامه داد :

برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم . لذا دستور دادم کسی شلیک نکند . هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم : من می خواهم تسلیم ایرانی ها شوم . هرکس می خواهد ، با من بیاید . این افرادی هم که با من آمده اند دوستان هم عقیده من هستند . بقیه نیروهایم رفتند عقب. البته آن سربازی که به سمت مؤذن شلیک کرد را هم آوردم . اگر دستور بدهید او را می کشم . حالا خواهش می کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟!
مثل آدم های گیج و منگ به حرف های فرمانده عراقی گوش می کردم . هیچ حرفی نمی توانستم بزنم ، بعد از مدتی سکوت گفتم : آره زنده است . با هم از سنگر خارج شدیم . رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه می کرد. می گفت : من را ببخش ، من شلیک کردم . بعض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم . دیگر حواشم به عملیات و نیروه نبود. می خواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم . فرمانده عراقی من را صدا کرد و گفت : آن طرف را نگاه کن . یک گردان کماندویی و چندتانک قصد پیشروی از آنجا را دارند . بعد ادامه داد : سریعتر بروید و تپه را بگیرید
.
من هم سریع چند نفر از بچه های اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع ، پاکسازی منطقه انار کامل شد .  گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود.  روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلان غرب کم شد
.
به هر حال عملیات مطلع الفجر به بسیاری از اهداف خود دست یافت . بسیاری از مناطق کشور عزیزمان آزاد شد. هرچند که سردارانی نظیر غلامعلی پیچک ، جمال تاجیک و حسن بالاش در این عملیات به دیدار یار شتافتند
.
ابراهیم چند  روز بعد، پس از بهبودی کامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعلام شد : در عملیات مطلع الفجر که با رمز مقدس یا مهدی (عج) ادرکنی انجام شد . بیش از چهارده گردان نیروی مخصوص ارتش عراق از بین رفت . نزدیک به دو هزار گشته و مجروح و دویست  اسیر از جمله تلفات عراق بودو . همچنین دو فروند هواپیمای دشمن با اجرای اتش خوب بچه ها سقوط کرد
.
***
از ماجرای مطلع الفجر پنج سال گذشت . درزمستان شصت و پنج درگیر عملیات کربلای پنج در شلمچه بودیم . قسمتی از کار هماهنگی لشگرها و اطلاعات عملیات ما بود
.
برای هماهنگی و توجیه بچه های لشگر بدر به مقر آنها رفتم . قرار بود که گردان های این لشگر که همگی از بچه های عرب زبان و عراقی های مخالف صدام بودند برای مرحله بعدی عملیات اعزام شوند
.
پس از صحبت با فرماندهان لشگر و فرماندهان گردان ها ، هماهنگی های لازم را انجام دادم و آماده حرکت شدم . از دور یکی از بچه های لشگر بدر را دیدم . به من خیره شد و جلو می آمد
.
آماده حرکت بودم که آن بسیجی جلوتر آمد و سلام کرد . جواب سلام را دادم و بی مقدمه با لهجه عربی به من گفت
:
شما در گیلان غرب نبودید؟
!
با تعجب گفتم : بله ، فکر کردم از بچه های همان منطقه است
.
بعد گفت : مطلع الفجر یادتان هست ، ارتفاعات انار ، تپه آخر
!
کمی فکر کردم و گفتم : خب! ؟ گفت: هجده عراقی که اسیر شدند ، یادتان هست ؟
!
با تعجب گفتم : بله ، شما؟! با خوشحالی جواب داد : من یکی از آنها هستم
!!
گفت : همه ما هجده نفر در این گردان هستیم . ما با ضمانت آیت الله حکیم آزاد شدیم . ایشان ما را کامل می شناخت . قرار شد بیاییم جبهه و با بعثی ها بجنگیم
!
خیلی برای من عجیب بود . گفتم : بارک الله ، فرمانده شما کجاست؟
!
گفت : او هم درهمین گردان مسئولیت دارد. الان داریم حرکت می کنیم به سمت خط مقدم
.
همین طور که اسامی بچه ها را می نوشت سوال کرد : اسم مؤذن شما چی بود؟
!
جواب دادم : ابراهیم ، ابراهیم هادی
.
گفت : همه ما این مدت به دنبال مشخصاتش بودیم . از فرماندهان خودمان خواستیم حتماً او را پید کنند. خیلی دوست داریم یکبار دیگر  آن مرد خدا را ببینیم
.
ساکت شدم . بغض گلویم را گرفته بود. سرش را بلند کرد و نگاهم کرد . گفتم : انشاء الله توی بهشت همدیگر را می بینید ! خیلی حالش گرفته  شد. اسامی را نوشت و به هم اسم گردان به من داد. من هم سریع خداحافظی کردم و حرکت کردم . این برخورد غیرمنتظره خیلی برایم جالب بود
.
تا اینکه در اسفندماه شصت و پنج ، عملیات به پایان رسید . بسیاری از نیروها به مرخصی رفتند. یک روز داخل وسایلم کاغذی را که اسیر عراقی یا همان بسیجی لشگر بدر نوشته بود پیدا کردم
.
رفتم سراغ بچه های بدر . از یکی از مسئولین لشگر سراغ گردانی را گرفتم که روی کاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد : این گردان منحل شده . گفتم : می خواهم بچه هایش را ببینم
.
فرمانده ادامه داد : گردانی که حرفش را می زنی به همراه فرمانده لشگر ، جلوی یکی از پاتک های سنگین عراق در شلمچه مقاومت میکند. تلفات سنگینی را هم از عراقی ها می گیرد ولی عقب نشینی نمی کند. بعد چند لحظه سکوت کرد و  ادامه داد: کسی از آن گردان زنده بر نگشت
!
گفتم : این هجده نفر جزء اسرای عراقی بودند. اسامی آنها اینجاست . من آمده بودم که آنها را ببینم
.
جلو آمد . اسامی را ازمن گرفت و به شخص دیگری داد. چند دقیقه بعد آن شخص برگشت و گفت : همه این افرادجز شهداء هستند
!
دیگر هیچ حرفی نداشتم . همینطور نشسته بودم و فکر می کردم . با خودم گفتم : ابراهیم با یک اذان چه کرد! یک تپه آزاد شد . یک عملیات پیروز شد . هجده نفر مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفتند. بعد به یاد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم
:
انشاء الله دربهشت همدیگر را می بینید . بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. بعد خداحافظی کردم و آمدم بیرون . من شک نداشتم ابراهیم می دانست کجا باید اذان بگوید ، تا دل دشمن را به لرزه در آورد. و آنهایی را که هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت کند
!

مهمان حضرت زهرا(س)

قبل از اذان صبح برگشت . پیکر شهید هم روی دوشش بود . خستگی در چهر اش موج می زد . برگه مرخصی را گرفت . بعد از نماز با پیکر شهید حرکت کردیم . خسته بود و خوشحال .

می گفت : یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم . فقط همین شهید جامانده بود . حالا بعد از آرامش منطقه ،خدا لطف کرد و توانستیم اورا بیاوریم .

خبر خیلی سریع رسیده بود تهران . همه منتظر پیکر شهید بودند . روز بعد از میدان خراسان تشییع با شکوهی برگزار شد .

می خواستم چند روزی تهران بمانیم . اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است قرار شد فردا شب از مسجد حرکت کنیم .
با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم . بعد از اتمام نماز بود . مشغول صحبت و خنده بودیم . پیرمردی جلو آمد . او را می شناختم . پدر شهید بود . همان که ابراهیم ، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود . سلام کردیم و جواب داد .

همه ساکت بودند . برای جمع جوان ما غریبه می نمود . انگار می خواهد چیزی بگوید ، اما !

لحظاتی بعد سکوتش را شکست ؛ آقا ابراهیم ممنونم . زحمت کشیدی ، اما پسرم !

پیر مرد مکثی کرد و گفت : پسرم از دست شما ناراحت است !!!

لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت . چشمانش گرد شده بود از تعجب ، آخر چرا !!!

بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود . چشمانش خیس از اشک بود . صدایش هم لرزان و خسته :

دیشب پسرم را در خواب دیدم . می گفت : در مدتی که ما گمنام و بی نام و نشان بر خاک جبهه افتاده بودبم ، هرشب مادر سادات حضرت زهرا(س) به ما سر می زد . اما حالا ! دیگر چنین خبری نیست . می گویند :

شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند !

پیر مرد دیگر ادامه نداد . سکوت جمع مارا گرفته بود . به ابراهیم نگاه کردم . دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد .

مشیت الهی

 
                                                               امام صادق (علیه‌ السلام):


ما مِنْ قَبْضٍ وَلا بَسْطٍ إلّا وَللّهِ فِیهِ مَشِیَّةٌ وَقَضاءٌ وَابْتِلاءٌ.


هیچ تنگنا و گشایشی نیست مگر آنکه مشیت و قضا و امتحان الهی در آن نهفته است.


Behind all ups and downs of life, there exist the Divine Decree, Will and Trial.

کافی، ج 1، ص 152

جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

داستان...

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....
  یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمينو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!
قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....
جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام مي‌خام اّبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا
پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوريم نِنه .....
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

تا اخر ایستاده ایم

روزی جهان مجازی هم فتح میکنیم.

"فتح نزدیک است."

درخواست نصیحت عارفی از یک شهید

سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.
درخواست نصحیت عارفی از یک شهید

از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟!

گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.

با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود.

به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها!

ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم.

همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن!

ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم.

بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم.

بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌

با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟

جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند.

سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.

خادم الشهدای شهید حجت الله رحیمی

         

خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش‌ترگویم عروسک نیستی

کسی که در قفس غرب استحاله شود
به پنجه هوس غربیان مچاله شود


در خیابان چهره آرایش مکن
از جوانان سلب آسایش مکن

زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشم‌ها افسون مریز

 

یاد کن از آتش روز معاد

طره گیسو مده در دست باد


خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش‌ترگویم عروسک نیستی


خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین


خواهر من این لباس تنگ چیست ؟
پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟


پوشش زهرا مگر این گونه بود!

خواهرم این قدر طنازی مکن

با اصول شرع لجبازی مکن


در امور خویش سرگردان نشو

نو عروس چشم نامردان مشو

پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد

شیر در خانه و در کوچه و برزن باشد


پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم

زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم


هدف دشمن سنگ افکن، پیشانی ماست
کسب جمعیتش از زلف پریشانی ماست


پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست
زن مؤمنه از طرز حجابش پیداست

شاعر : مرحوم آغاسی

پلاستیک به جای ساک ورزشی

ابراهیم هادی

حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.

ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.

ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه میائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.

البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.

یاد یاران

شهید حسین مقاری

ولادت: تهران-1347

شهادت: شلمچه-1365/11/2

سن شهادت: 18 سال

محل خاکسپاری: بهشت زهرا(س)-قطعه53-ردیف75-شماره 6


----------خاطرات شهید----------

در بچگی خیلی شلوغ بود؛ آنقدر که وقتی به مسجد میرفت هم از آنجا بیرونش میکردند،

البته دوباره برمیگشت به مسجد. به او میگفتند:"حسین! شلوغ نکن!"، میگفت:" من

نیستم!" بعد فرار میکرد و میرفت. کمی که بزرگتر شد، دیگر اصلا در خانه پیدایش

نمیشد؛ یا در مسجد بود و یا در هیئت. همه میدانستند که آن کنج مسجد، جای حسین

است؛ با آن قنوت ها و سجده های معروفش. آن زمانی که عروسی ها را هم در مسجد

میگرفتند، حسین با دوستانش در آن مراسم ها سرود های انقلابی میخواندند.

                   برای دیدن ادامه مطالب به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

سید علی تنها نیست

                  

سلام بر ابراهیم

سلام بر ابراهیم / معرفی کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی

«سلام بر ابراهیم» کاری است از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که در قالب زندگینامه ای مختصر و 69 خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر «ابراهیم هادی» منتشر شده است.

این نوشتار حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی نگارنده را در گردآوری این مجموعه ارزشمند یاری رساندند.(مقدمه کتاب)

«سلام بر ابراهیم» کاری است از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که در قالب زندگینامه ای مختصر و 69 خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر «ابراهیم هادی» منتشر شده است.   

شهید هادی در یکم اردیبهشت ماه سال 36 دیده به جهان گشود و پس از بیست و هفت سال زندگی پر فراز و نشیب، در عملیات والفجر مقدمّاتی در منطقه فکه، بیست و دوم بهمن سال 61 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و همانطور که از خداوند می خواست، پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند.

شهید ابراهیم هادی

یک پهلوون عارف             کنیم ازش یک یادی

فکه. کانال کمیل               داش ابرام هادی