دستای مهربون بابا...
میگفت وقتی پیکر یکی از شهداء رو آوردن دخترش تابوت رو باز کرد و هی دنبال یه چیزی میگشت ... یه دفعه انگشت دست بابا رو پیدا کرد و هی انگشت رو میکشید رو سرش : ۲۰ ساله بابام دست رو سرم نکشیده ...

بابی انت و امی یا ابا عبد الله
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 13:0 توسط گمنام
|
پهلوانی شجاع٬مداحی دلسوخته٬معلمی فداکار٬کشتی گیری قهرمان٬رفیقی دلسوز٬فرماندهی پر تلاش٬استاد تهذیب نفس٬وانسانی عاشق خدا٬...