جزیره مجنون راببین...چگونه عاشق و مجنون میکند

نزديك اذان ظهر بود.يكي از بچه ها در سنگر قرآن مي خواند.
وارد سنگر شد،گفت:بلند شو مي خواهم قرآن بخوانم
آنجا تنها جاي مناسب سنگر بود كه مي شد قرآن خواند،
اصرار كرد و آخر دستش را گرفت و بلندش كرد كتاب خدا را گشود،
آياتش را زمزمه كردو بعد
تركشي كه از خمپاره ی ۶۰عراقي ها جدا شده بود
سينه ي محمد باقر را خونين نمود.
قرآن را بوسيد به كناري نهاد.
نمي دانيم او چه آياتي را مي خواند،
هر چه بود حسرت آن زمزمه هاي آخر در ما ماند.
محمد باقر فخری از جزيره مجنون ليلايي شد و به ساحل حقيقت پيوست.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 14:36 توسط گمنام
|
پهلوانی شجاع٬مداحی دلسوخته٬معلمی فداکار٬کشتی گیری قهرمان٬رفیقی دلسوز٬فرماندهی پر تلاش٬استاد تهذیب نفس٬وانسانی عاشق خدا٬...