سردار شهید علی ماهانی
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست».
یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطه، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: « اگه دو دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو، زحمتِ شستنِ لباس ها را بکشی! »
کتاب: نماز، ولایت، والدین، ص ۸۳
+ نوشته شده در جمعه یکم آذر ۱۳۹۲ ساعت 21:56 توسط گمنام
|
پهلوانی شجاع٬مداحی دلسوخته٬معلمی فداکار٬کشتی گیری قهرمان٬رفیقی دلسوز٬فرماندهی پر تلاش٬استاد تهذیب نفس٬وانسانی عاشق خدا٬...