بيت المال

مي خواستيم بريم عروسي دختر خواهرم.برف اومده بود و هوا خيلي سرد بود.
اتفاقاً حسن آقا همون روز براي انجام كار اداري با ماشين سپاه اومده بود.
بهش گفتم: مادر جون!مي خواهيم بريم عروسي هوا خيلي سرده،اگه مي توني ما رو برسون.
حسن گفت: مادر جان ، اين ماشين بيت الماله.
من حق استفاده شخصي از اون رو ندارم...
راوي: مادر شهيد حسن ستوده
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 23:26 توسط گمنام
|
پهلوانی شجاع٬مداحی دلسوخته٬معلمی فداکار٬کشتی گیری قهرمان٬رفیقی دلسوز٬فرماندهی پر تلاش٬استاد تهذیب نفس٬وانسانی عاشق خدا٬...