شهيد علي اکبر درگزيني

برا انجام کاري از خونه رفت بيرون.
وقتي برگشت ديدم کاپشن نداره و پاهاش برهنه ست.
با نگراني دويدم سمتش و پرسيدم:اتفاقي برات افتاده؟
گفت: نه پدر جان!
داشتم بر مي گشتم يه جوون رو ديدم،مي خواست بره سربازي لباس و کفش مناسب نداشت،
کفش و کاپشنم رو بهش دادم...
خاطره اي از زندگي شهيد علي اکبر درگزيني
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:8 توسط گمنام
|
پهلوانی شجاع٬مداحی دلسوخته٬معلمی فداکار٬کشتی گیری قهرمان٬رفیقی دلسوز٬فرماندهی پر تلاش٬استاد تهذیب نفس٬وانسانی عاشق خدا٬...