کوفه شهر هزار چهره است و دستان منافق، حنجرهایشان را تیز خواهند کرد تا از پشت فرود آورند زخم دو چهره‏ گی ‏شان را.
ای مرد! بازگرد. به وعده‏های تو خالیِ این گرگ صفتان اعتمادی نیست؛ نامه‏های مهربانی ‏شان در آتش ترس از خلیفه خواهد سوخت.
مسلم، برگرد! این مردم نمایِ گرگ صفت، پنجه‏هایشان را برای خراشیدن، تیز کرده‏اند و دندان‏هایشان را برای دریدن.
... و تو می‏ایستی؛ با تمام استواریت.
چشم‏ های شهر به خواب می ‏روند و صدای گام ‏هایت را دیگر کسی نخواهد شنید؛ کشتزار پنبه بر گوش‏های این نامردمان روییده است. دیگر کسی دستش را برای بیعت بالا نمی‏آورد که بیعت اینان، از همان اول بیعت نبود و قلب ایمان شان از ترس، همواره لرزان تپیده است.
نگاه کن به آسمان! این ‏جا آسمان هم رنگ آسمان شهر تو نیست و هاله ‏ای از تزویر، هوا را درهم فشرده است.
پسر عقیل! اعتماد نکن به نامه‏هایی که با مرکب دروغ و قلم ریا نوشته شده‏اند.
اعتماد نکن به بیعت اینان، که ایمان این مردم؛ مثل ستونی موریانه خورده است.
اعتماد نکن به کمان ‏هایی که تیرهایش را به سوی تو هدف رفته است.
اعتماد نکن به لبخندهایی که ضجه‏های کودکان غریبت را به دنبال دارند.
اعتماد نکن به کلماتی که مقدمه فاجعه عاشورا را خواهند نوشت.
ای طلایه ‏دار قیام خورشید! عروج قاصدک‏ وار تو، سر فصل رستاخیزی عظیم است که تاریخ را تا همیشه با خون خورشید، عجین خواهد کرد.

مسلم! به شهر زجر علی اعتماد نیست     خنجر ز پشت می ‏زند این قوم گرگ خو