ابراهیم را بگویید دست نگه دارد

"ابراهیم را بگویید دست نگه دارد،ماموریت اش به حسین واگذار شد."

"ابراهیم را بگویید دست نگه دارد،ماموریت اش به حسین واگذار شد."
وقتی هوای شهر نفس گیر میشود با روضه ی حسین نفس تازه میکنم
.jpg)
بوی اسپند،بوی دود،بوی روضه ی حسین....
کوفه شهر هزار چهره است و دستان منافق، حنجرهایشان را تیز خواهند کرد تا از پشت فرود آورند زخم دو چهره گی شان را.
ای مرد! بازگرد. به وعدههای تو خالیِ این گرگ صفتان اعتمادی نیست؛ نامههای مهربانی شان در آتش ترس از خلیفه خواهد سوخت.
مسلم، برگرد! این مردم نمایِ گرگ صفت، پنجههایشان را برای خراشیدن، تیز کردهاند و دندانهایشان را برای دریدن.
... و تو میایستی؛ با تمام استواریت.
چشم های شهر به خواب می روند و صدای گام هایت را دیگر کسی نخواهد شنید؛ کشتزار پنبه بر گوشهای این نامردمان روییده است. دیگر کسی دستش را برای بیعت بالا نمیآورد که بیعت اینان، از همان اول بیعت نبود و قلب ایمان شان از ترس، همواره لرزان تپیده است.
نگاه کن به آسمان! این جا آسمان هم رنگ آسمان شهر تو نیست و هاله ای از تزویر، هوا را درهم فشرده است.
پسر عقیل! اعتماد نکن به نامههایی که با مرکب دروغ و قلم ریا نوشته شدهاند.
اعتماد نکن به بیعت اینان، که ایمان این مردم؛ مثل ستونی موریانه خورده است.
اعتماد نکن به کمان هایی که تیرهایش را به سوی تو هدف رفته است.
اعتماد نکن به لبخندهایی که ضجههای کودکان غریبت را به دنبال دارند.
اعتماد نکن به کلماتی که مقدمه فاجعه عاشورا را خواهند نوشت.
ای طلایه دار قیام خورشید! عروج قاصدک وار تو، سر فصل رستاخیزی عظیم است که تاریخ را تا همیشه با خون خورشید، عجین خواهد کرد.
مسلم! به شهر زجر علی اعتماد نیست خنجر ز پشت می زند این قوم گرگ خو
"سالروز نوراني ترين پيوند هستي مبارک"

وقتی که لباس بخت را میبخشی بخشیدن یک کرببلا چیزی نیست
در کلام رهبر:
"زمانی که این شهید عزیز وارد جنگ می شود، نه معلومات دانشگاهی دارد و نه عنوان و تیتر رسمی دارد، اما آنچنان در کار مدیریت جنگ پیشرفت می کند که به مقامات عالی می رسد و شخصیت برجسته ای می شود، شخصیت جامع الاطرافی که مثلاً فرمانده تیپ می شود و بعد هم به شهادت می رسد. ایشان اگر چنانچه به شهادت نمی رسید، مقامات خیلی بالاتر - از لحاظ رتبههای ظاهری - را هم طی می کرد."
بیانات در دیدار با خانواده شهید۳/۱۲/۱۳۸۸

عشق یعنی استخوان و یک پلاک
سالها تنهای تنها زیر خاک


بخشی از وصیتنامه:
"... دشمن باید بداند که هر توطئه ای علیه انقلاب طرح کند، امت بیدار و آگاه ، آن را خنثی خواهد کرد و پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد. ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود"
در کلام رهبر:
"یک جوان بیست و چند ساله، در میدان جنگ، زیر آتش، در مقابله با تانکهای دشمن، با وجود آن همه مانع، چند هزار آدم را با سازماندهی می برد جلو، خط را می شکند، دشمن را تار و مار میکنند، اسیر هم می گیرند، منطقه هم اشغال می کنند و مستقر هم می شوند. پس نظامی گری هم، در معجزه گری انقلاب و سازندگی انقلاب وجود دارد؛ اما بالاتر از نظامی گری این معنویت و تقوای جوانان است که آن را هم دارند."
۱۰ شهریور ماه ۷۸ در دیدار با سپاهیان و بسیجیان در مشهد مقدس

" لطفا برای خواندن زندگی نامه به ادامه مطلب مراجعه کنید"

آمده بود جلوی درب سپاه پاوه، بس نشسته بود.
می گفت، این کاک احمد که می گویند کجاست؟! می خواهم کسی که مرا بدبخت کرده را ببینم.
برف و بوران بود...
حاج احمد آمد. زن تعجب کرده بود! کاک احمد تویی؟
حاج احمد سرش را به علامت تایید تکان داد.
همسر من یک ماه که به ما سرنزده! از ترس شما ها قایم شده توی کوه ها،اشکش سرازیر شد، که بچه هایم مردن از گرسنگی.
شوهرش کومله بود..
حاج احمد فورا دستور داد از انبار مقر برایش روغن و برنج و حبوبات بیاورند.
حاجی همه آذوغه را کول کرد و رساند دم در خانه زن...خودش تنهایی!
یک ماه بعد مردی با صلاح آمده بود جلوی سپاه پاوه! کومله بود. حتما همسر همان زنی بود که آمده بود پی حاج احمد.
می گفت کاک احمد کجاست؟
حاجی رفت جلو...
مرد افتاد روی زمین!
غرور کرد ها را که می دانی...به زمین افتاده بود.
آمد و شد جزء پیشمرگان کرد مسلمان..
بیست نفری را هم از کومله ها همراهش آمده بودند.
شده بود مرید حاج احمد!

" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"

"سردار"محمد ابراهیم همت....
چــــــــــــــــــــــــــــــــــِ تناقــــــــضی!
سردار...
وقتی صدایش میزدنند سردار...
شاید با خود زیر لب میگفت:
"نوکر به راه و شیوه ی ارباب میرود
شاید... شبیه تو بی سر کند خدا مرا...
در کلام رهبر:
"اینجور هم نبود که یک آدم خشکی باشد که لذات زندگی را نفهمد؛ به عکس، بسیار لطیف بود، خوش ذوق بود، عکاس درجهی یک بود - خودش به من می گفت من هزارها عکس گرفتهام، اما خودم توی این عکسها نیستم؛ چون همیشه من عکاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائی داشت؛ عرفان نظری نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدی و سلوک عملی هم پیش کسی آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا."
بیانات در دیدار اعضای بسیجی هیئت علمی دانشگاهها - ۲/۴/۱۳۹۲

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
چند روز پیش که خبر گفتگوی تلفنی اوباما و حاج حسن رو شنیدم مثل بقیه برام جالب بود که کدومشون اول به اون یکی زنگ زده. ولی بعد تلاش بسیار و تحقیقات فراوان به این نتیجه رسیدم که حاج حسن منتظر بودن !؟! و اوباما هم زنگ زده.
جالب تر این بود که رایس میگه گفتگو بسیار سازنده ای انجام شده؛ مسئله بعدی سوال خبرنگار امریکایی از حاج حسن بود درباره هولوکاست که ایشون جواب دادند: " من تاریخ دان نیستم!!! ". آقای وزیر امور خارجه هم که خدا رو شکر مثل اینکه بیاناتی رو مطرح کردند مبنی بر این که " ایران هرگز هولوکاست را انکار نکرده است. مردی که هولوکاست را انکار می کرد، رفته است. "
اولاً آقای ظریف ایران شما نیستید و مردم ایران اسلامی و حتی تمام دنیا ایران رو با نام یک مرد می شناسند و بس.
ثانیاً فکر می کنم درباره مسائل بین المللی شما باید پیام رسان ملت ایران باشید نه پیام رسان عالیجناب!
قابل توجه مسئولین کمی تا قسمتی معتدل۱ که رهبر معظم انقلاب بارها وقتی درباره این موضوع فرمایش می فرمودند از کلمه " افسانه هولوکاست " استفاده کرده اند.

۱. در اینجا به معنای استفاده نکردن از کسانی که منتسب به احزاب مخصوصاٌ از نوع اصولگرا در سازمانها و وزارتخانه های دولتی می باشد!
بخشی از وصیتنامه:
"من بعد از جنگ چه شبها که تا صبح از درد ترکشها و زخمها نخوابیدم و تا صبح ناله کردم ولی همه شما را بسیار دوست داشتم پسرانم، در هر فرصت در کنار مزارم یا جاهای دیگر از مظلومیت جانبازان دفاع کنید؛ چون آنها دو بار شهید شدند. یا باید بگویم چند بار شهید شدند و درد و غم آنها را به جز خداوند تعالی کس دیگری نمیداند و اما هر کس که به دنیا دل بسته گردد، نمیتواند آخرت را داشته باشد. یا باید دنیا را با همهی زرق و برقش و یا آخرت را با همه معنویاتش قبول کنیم.

" لطفا برای خواندن زندگی نامه به ادامه مطلب مراجعه کنید"

" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"

"شهادت هنر مردان خداست"

" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"
بچه محله سرچشمه، جوانکی لاغر اندام و سر به زیر با موهای فرفری که مانند بسیاری از جوانان نسل انقلاب، پاسداری از نهضت را تکلیف خود دانست و به صف سپاهیان روحالله پیوست و سرباز فرمانده کل قوا شد.
بعد از شهادت علی (برادرش) در سوسنگرد که از کودکی انس زیادی با هم داشتند، عزمش بیش از پیش جزم شد و با نبوغ بی حدش، کاری را شروع کرد که از ساخت خمپاره ۶۰ آغاز شد و تا موشک شهاب ۳ رسید. جوانی که در دانشگاه جنگ، فارغ التحصیل شد؛ از صدام تا سران صهیونیستی و آمریکایی برای سرش جایزه گذاشتند و شد کابوس بی پایان لشکریان شیطان و امیر لشکریان خدا.

" لطفا برای خواندن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"
کتاب «یلدای کویر» بر اساس زندگی سردار شهید محمد علی مشهد از فرماندهان شهید استان سمنان، به همت نشر شاهد منتشر شد، که به بیان خاطرات، زندگینامه، وصیتنامه و عکس و اسناد مربوط به وی میپردازد و به قلم خانم محبوبه صادقی نگارش شده است.

فراز از وصیتنامه : این دنیا ویرانه ای است و نجات از این ویران سرا جز با فضیلت وپیمودن راه رستگاری میسر نیست.پروردگارا،در عزت وشرفم همین بس که تو مولای منی ودر تنهایی ها مونسی چون تو مرا بس.
![]()
" لطفا برای دیدن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"

با سلام خدمت امام زمان(عج) و رهبر عزیزمان و شهدای گلگون کفن و خدمت ملت ایران پدر و مادر عزیزم و همسر و فرزند و تمامی فامیل ها و کسانی که حقی بر گردن بنده دارند. امیدوارم که من را ببخشند. من در راهی گام می نهم که با اطمینان قلبی بدون اجبار برای یاری اسلام و امام زمان(عج) و رهبر عزیزمان ... پای نهادم.
امیدوارم خداوند متعال اسلام را یاری کند و امام زمان(عج) هرچه سریعتر ظهور کند و پرچم را از نائب برحقش امام خامنه ای (مد ظله العالی) که بزرگ پرچمدار اسلام است تحویل بگیرد انشا’الله
از پدر و مادرم به خاطر زحمات زیادی که برای من کشیده اند تشکر می کنم و همیشه برای من دعا کنند که همان دعای آنها بود که راهم را بخوبی انتخاب کردم
از همسرم به خاطر صبر زیادی که در این دوران زندگی داشته اند تشکر میکنم و از آنها می خواهم که همیشه پیرو خط رهبری باشند که هیچگاه شکی در آنها بوجود نمی آید.
سید علی اصغر شنایی
۲۹- اردیبهشت - ۱۳۹۲
در ۶ سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.
او در خیابان ایران میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی "علی بن موسی الرضا(ع)" مأمن همیشگیاش بود. اگر چه او از بچگی نمیشناختم اما از سال ۶۳ رفاقتمان شدیدتر شد.
وی دائماً به منطقه می رفت و من از سال ۶۵ به او ملحق شدم و از نزدیک همراهیش نمودم. او فرمانده آ ر پی چی زنهان گردان عمار در لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود. احمد مثل خیلی از شهدای دیگه بود. به مادرش احترام میگذاشت، به نماز اول وقت اعتقاد داشت، نماز شبش ترک نمی شد.
همیشه غسل جمعه میکرد. سورهی واقعه رو می خوند و... اما این که چرا مزارش خوشبو شده و دو سه بار هم که سنگش رو عوض کردن باز هم خیلی از نیمه شبها خصوصاً تابستونها فضا رو معطر میکند به نظر من یه دلیلی داره...
سید احمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کند. خیلی مؤمنه واهل دله. معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی میریخت که معطر بود.
بعضی از زنها میگفتند ما با چشم خودمون این مسئله رو دیدیم. امّا یه عده اونقدر با طعنه و کنایهها شون پیرزن رو اذیت کردن که بندهی خدا گوشه نشین شده ...
فکر میکنم خدا خواست با خوشبو کردن مزار احمد قدرتش رو به اونها نشون بده ... تازه خیلیها هم از احمد حاجت می گیرن.

یکی از بسترهای تأثیرگذاردر جنگ نرم دشمن مستکبر علیه انقلاب اسلامی، ترویج ایدئولوژیهای اومانیستی به ویژه ایدئولوژی لیبرالیسم از طریق ترجمه و تألیف کتب تئوریک در خارج از فضای دانشگاهی است.
حقیقت وجود یک جنگ نرم تمام عیار فرهنگی، سیاسی علیه اسلام و انقلاب اسلامی و هویت اسلامی جامعه و ملت ایران و نیز علیه هویت اصیل و صلابت اعتقادی نظام اسلامی که در اصل ولایت فقیه به عنوان یگانه منبع مشروعیت این نظام مقدس الهی متبلور و تجسم یافته است؛ امری انکارناپذیر است.
دربارۀ این جنگ نرم و شبیخون گسترده و کارزار بزرگ فرهنگی، سیاسی از جهات و زوایا و مناظر مختلف میتوان و باید سخن گفت.در این مقال کوشیدهایم که ضمن ارائه بحثی فشرده و کوتاه، گزارش تحلیلی مختصری در خصوص دستهبندی نیروهای اصلی فعال دشمن در جنگ نرم علیه نظام و انقلاب اسلامی در عرصههای مختلف فرهنگی ارائه دهیم. طیف نیروهای دشمن نئولیبرالیست، سکولاریست فعال در جنگ نرم علیه ایران اسلامی را می توان در این دسته بندی بازشناسی کرد:

" لطفا برای دیدن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"

سردار شهید صیاد شیرازی:
در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می رسیدم ، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید ، و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلوی معروف.
اینگونه بود که وقتی صیاد شیرازی به قصد زیارت مزار شهید مرتضی جاویدی در روستای جلیان (شهرستان فسا در استان فارس) می رفتند از فاصلة چند متری قبر شهید مرتضی جاویدی با پای برهنه وارد می شدند.

این روز ها باز آدم یاد شام غریبان می افتد
یاد تنهایی عمه سادات (س)
زینب ماندست و یک مشت حرامیان وحشی صفت
دوباره سپاه عمر سعد می تازد
شمر نعره می زند و حرمله گردن کشی میکند
دیگر نه عباسی است نه علی اکبر و نه قاسمی
زینب(س) تنهای تنهاست ...
زینب(س) مانده است و یک مشت حرامی...
اما دشمنانت بدانند اگر از عباس دوری ما عباس تو میشویم...
هر چه باشد پای روضه هایش بزرگ شدیم
یا زینب دیگر نمیگذاریم پای حرامیان به حرم باز شود
همان یک بار که شد داغ اش بر جگرمان است

" لطفا برای دیدن ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید"
یکی از فرماندهان لشگر۲۵ کربلا نقل می کند که:
در عملیات فتح المبین، به دلیل وسعت زیاد عملیات و پیش روی لحظه به لحظه رزمندگان در عمق موانع نیروهای عراقی، احتمال می رفت که عده ای در دام عراقی ها گیر بیفتند،یکی از این موارد ، نوجوانی بسیجی بود که با صدای آرام اینگونه از پشت بیسیـــم تعریف می کرد:
- عراقی ها دارند به بعضی از بچه ها تیر خلاص می زنند و دارن به من نزدیک میشن!
-حالا چیکار می کنی؟!
- یه نارنجک دارم، حاجی سلام ما را به امام برسان، امام را تنها نگذارید.
- (با صدای بغض آلود ، جوابش را دادیم) چیکار می خوای بکنی.
- حاجی شرمنده، دیگه نمتونم صحبت کنم ، خیلی نزدیک شدن، سلامتون به دوستان شهیدتان می رسانم.
مکالمه قطع شد...
روز بعد بچه ها به همان منطقه که گِراش داده بود رفتند ، به چند تا پیکر رسیدند که تیر خلاص خورده بودند و در کنارشان جسد متلاشی شده ای بود که جنازه چند عراقی هم کنارش افتاده بود،معلوم بود با نارنجک خود و عراقی ها را متلاشی کرده بود.
هیچ چیزی برای شناسائی او پیدا نکردیم، روی کفنش نوشتیم:
شهید گمنام، فرزند روح الله...

در اقیانوس شهادت ترس معنا ندارد...